۱/۰۶/۱۳۸۹
شکوه های زندان؛ به ياد روحانی آزادیخواه آیت الله بروجردي
۵/۲۵/۱۳۸۸
به مناسبت 27 مرداد، هفتمین سالگرد شهادت آیت الله سید محمد علی کاظمینی بروجردی
سروده هائي از ارادتمندان مرجع مقتول
۵/۲۴/۱۳۸۸
سروده ای از دکتر محمود ضیائی
چه چراغی، که همه شهر به این مُلک، تباهی بودی
جمکران، حقه و دکان و ستم خانه ی ملا بودی
مهدوی، عدل بیارد به حقیقت، بکُشد حاکم را
انقلابی که به ملت، خفقان داد و مرض
می کشم آه ز عمامه که نعلین به پا کرده مغول
به درآ، منجی موعود، که نایب، زده جار و همه جا
تا به کی صبر کنی، مملکت و مکتب تو، شد به فنا
حال ایران را چو من پرسیدم از فرزانه ای
گفت یا زور است و یا زجر است و یا خصمانه ای
گفتمش از حال ایرانی بگو اوضاع چیست؟
گفت یا درد است و یا فقر است، یا بی مایه ای
گفتمش اینک وطن را گو که حالش چون شود؟
گفت یا خون است و یا قحط است و یا غمخانه ای
گفتمش میهن چرا همچون خزان، زردی گرفت؟
گفت تبعیض است و هم ظلمست، هم خودکامه ای
گفتمش مردم چرا درگیر امراضند و مرگ؟
گفت در کثرت ز بی پولیّ و نومیدیّ و هم ویرانه ای
گفتمش ملت ز آسایش چرا دورند و در شوم و شرند؟
گفت از بس که دروغ و مکر دیدند از جراید جمله ای
گفتمش آهنگ ملی را چرا مذهب نمائی می کنند؟
گفت دین را سایه ماندست و خدا را حمله ای
گفتمش مسجد چرا خالی ز اخلاص است و نهی از منزلت شد در دعا؟
گفت زآنکه سنگرست بهر بسیج و خانه ملا و هر بیگانه ای
۵/۰۵/۱۳۸۸
سروده هائي از شاگردان پيشواي ديني محبوس در بند انفرادي، آیت الله بروجردی
« به ياد استاد »
سروده اي از دكتر حميده رهامي
زندانيم، تبعيديم، در انفرادي مانده ام
ايرانيم، تهرانيم، در بند يزدم مرده ام
روزم چو شب، ظلمت به جان افتاده ام
آوازه خوانم، بلبلم، مرغم، قفسها رفته ام
از بي كسي، دادم نفس، طوطي ز صحرا كنده ام
آب و غذا، سمّم شده، از دردها ناليده ام
از بي هوائي، اي خدا، سلول را كاويده ام
تنگ آمد اين بندم نگر، در خفتنم زاريده ام
ننگت بود قاضي تو را، از ظلم حُكمت خسته ام
آهو شدم در بيشه ها، صياد را لرزانده ام
ماهي به دريا گشتم و بر دام خود رقصيده ام
مسجونم و تقويم را در هر زمان تفتيده ام
بر زور ديوان ستم، در هر مكان خنديده ام
سر تا به پايم روشن و رنگ كفن پوشيده ام
*******
ميهن كه شود كور ز اجراي عدالت
در كوچه و بازار، عيان حبس و اسارت
از خاك وطن، بوي ستم ذائقه سوزد
جز ناله و اندوه ز اين ملت بيچاره نخيزد
بر اين افق تيره ايران ندميدست
جز رنج و مصيبت، اثر از دهر نديدست
بدمستي داروغه به هر لحظه كه ديدست
خونين شفق مردم زاريده، سپيدست
خورشيد به قهر آمد و آتش بجهيدست
از كثرت خود كامگي و ظلم به خشمست
*******
من در كوير يزدم، اندر نفير دهرم
در آتش زمانه، سوزد وجود مستم
دشمن زدم كه پَستم، بشكسته پا و دستم
از اين قفس كه خستم، با اين نفس كه رستم
من از عذاب، جستم، تقويم را كه بستم
غول ستم، شكستم، در بند زور هستم
زندان نگو كه قبرم، دل بر كسي نبستم
تبعيد در حصارم، بر خاكها نشستم
*******
من كه به مبعث نبي، زير شكنجه ذاكرم
ابولهب به نزد من، گرز نهاده بر سرم
بعثت اين نبي رهم، خلق پدر به مشربم
صلح رسول خاتمين، شعار و شعر سنگرم
عدل كجا و حبس من؟ سنّت مصطفي كرم
فتح به مكه كرده و خانه دشمنش حرم
جدّ مرا كه رحمتش، خوانده خداي هر خدَم
ظلم نكرد و سيره اش، دفع شده به هر ستم
نام كه احمد آمده، حمد و ثنا زند درم
چه سان دهد قاعده اي، قفس كند چو منزلم
*******
با علي گفتم به محبس شكوه ها
كرده ام در بند سختم ناله ها
مرتضي را عدل و دادش جار كرد
چون رعيت را خوش و دردش به او همراه كرد
با جوانمردي علي آواز كرد
بندگان بي نوا را شاد كرد
اينك اي حيدر به زندانم نگر
اين عذاب بند پر زارم نگر
چون به نامت اين پسر را مي زنند
عشق بازي با رهت دامن زنند
اي پدر با نام تو آزار بر ملت دهند
تا كه حبّ آل تو آتش زنند
اين جنايتها به هم آراستند
تا كه مذهب را ملوّث ساختند
۴/۲۱/۱۳۸۸
بخشي از اشعار منتشر نشده آقاي بروجردي از درون زندان، اسفند ماه 1387
حال زنداني چو پرسيدم من از داروغه اي ؛ گفت هيهات است احوالش، مصيبت خانه اي
گفتم از اوضاع بندش گو، چه سانش داده اي؟ ؛ گفت دردي بي امان است و فغان و ناله اي
گفتم اين حبسي كه محكومت كِشد، كي داده اي؟ ؛ گفت از روزي كه ظالم را به قدرت ديده اي
گفتم اين دارالمجانين را به زنجير ستم، تابيده اي؟ ؛ گفت بهلول است در محبس، خطا ناديده اي
گفتم اين سلول، پر غوغاست، ني، نشنيده اي؟ ؛ گفت نيزارست، جانها بر نيستان ديده اي
گفتم اين محبوس، مفلوك است، داغش كرده اي؟ ؛ گفت مسجونم نگر، داد او نفَس، اندر قفس، خفتيده اي!
-------
نام زندان را اگر تغيير داد اين اهرمن ؛ كِي تواند كرد پنهان، اين همه آزار را بر انجمن
چون به زنداني بگويد او، مددجو، كافي است؟! ؛ اينكه دربند فشارش، طاقتش طاق آمده امدادي است؟!
كو مددكاري كه باز آرد نوازش بر سجون ؛ كوه مهري را بيارد بر اسيرانِ جنون
حبس ما، روز و شبش يكسان بوَد ؛ پرده هاي ظلمتش بر بي كسان دائم بوَد
سجن من، سوزان تر از نيزار شد ؛ نينوا هر عضو خونيم، پر از اسرار شد
چون به سلّولم درآئي، خاكِ قبرم باز شد ؛ عزمِ حج مي كن كه احرامم به تن آواز شد
پشت اين ديوارها، گُلها به اشك ؛ مدخلش، قفل و قفس، گرديده كشك
از نفيرم بلبلان تفتيده اند ؛ درد ياران را خزانها ديده اند
قهر و جبرم را مددكارم شكفت ؛ ظلمِ قاضي را نگر عدلش بگفت
از وفورِ اين جنايت، آسمان ؛ مي زند هر دم بلا بر مردمان
بار الها؛ خانه ي حاكم خراب از ناله كن ؛ كاخ استبداد را ويران ز اين ويرانه كن
فرق مرغان با اسيران چيست، مي داني تو از زندان ما؟ ؛ مرغكان را دفعه اي بر سيخ مي آرند و بريان بي نوا
ليك زنداني به هر ساعت كبابي مي شود ؛ از فجايع در مصائب چون تنوري مي شود
-------
زندان نرفته اي كه نظر بر خدا كني ؛ در بند نامده اي تا نقش جهان كني
محبس نديده و جنّت طلب كني ؛ بر مفرش قفس نامده، عرش آرزو كني
زنجير اسارت است، ز بلبل تو وا كني ؛ حبسي كه مرگ باشد و دادش خفا كني
آزادي وطن، كه به سجني ادا كني ؛ مجنونِ ميهن است، چو مسجون تو مي كني
-------
زندان كه بوَد مثال دندان ؛ ريزت كُند و لهيده بي جان
سلّول كه قبرست تو را، بي نفَسي، خان ؛ بند از تن محبوس بگيرد، همه يكسان
حبست بنمايدت چو مجنون ؛ سجني كه شود عذاب مسجون
-------
هر كس كه اوين رفت، به حج مفتخر آمد ؛ كين قبله ي احرار شد و تلبيه آمد
دربند سپاه، سعي و صفا، هروَله آمد ؛ در زجر دويست و نهِ آن، رَجم برآمد
قربانگه ملّت شده، سلاّخ چو آمد ؛ مشعر كه به تقويم شد از ناله چو آمد
۲/۰۸/۱۳۸۸
سروده آقاي بروجردي به مناسبت دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري
افسوس که دینم به دم شیخ، فنا شد **********؛ آن مذهب جاوید، خراب از نی ما شد
ملا که خریدار قصور از سردین شد ************* ؛ بازار نبی سرد، ز احوال عبا شد
بنگر که زمستان به بهار آمد و دی شد******** ؛ بر گلشن و باغ وطنم ناله ز دل شد
شر بود قدمهای تو آخوند که میهن به عزا شد ؛ از نحسی عمامه تو خون به جگر شد
بهمن که به اشک همگان، جشن بپا شد ***** ؛ عیدی که خدا داد چه قحطی زسما شد
اینک دهمین دوره به نصب خطری شد ******* ؛ شورای نگهبان زده رنگی و خفا شد
از رای ولی امر، صدا خبری شد************** ؛ خیزید، ریاست به سرای خرکی شد
پالان خرش افتد و خورشید سیه شد********* ؛ طالع ز خمیرش برود زآنکه ضرر شد
نفرین شده گانند، ز بس ظلم و ستم شد********* ؛ مهلت بزدودست خدا، لعنت حق شد
تبریک به ملت که افق، نهی قبا شد************** ؛ تقویم نگارید که خودکامه فنا شد
---------------------------
۸/۲۲/۱۳۸۷
«فایل صوتی »
سی سال به بدبختی ملت سپری شد ***** درد آمد و آهش بنگر حاصل آن شد
سی سال خشونت عَلم راه جفا شد ***** عسرت به بشر داد و خیانت به خدا شد
سی سال قفس کرده خلایق که عزا شد ***** از کثرت کشتار، شفق سرخ بلا شد
سی سال به زنجیر ستم مذهب ما شد ***** غرقاب فتن کرده خزان، اشک به خون شد
سی سال به تبلیغ و صداقت به کفن شد ***** محصول به هر وعده نگر، سفره غم شد
سی سال شرف مٌرد و هدر اصل بقا شد ***** آزادی و انصاف به بازار فنا شد
سی سال به جادوی عبا ننگ بپا شد ***** عمامه کلاه مغولی بهر خطا شد
سی سال زنعلین، جنایت به جهان شد ***** در معبر تقویم کمرها چو کمان شد
سی سال زنکبت تن ما جامه سیه شد ***** از رنج و مصیبت، وطنم محو جنون شد
سی سال به مسجدزده، تزویر و ریا شد ***** از منبر و محراب سیاست به سما شد
سی سال شرایع به جزا، لوث جنان شد ***** از گفته ملّا همه ایران به شرر شد
سی سال زیارت همه ترویج قبا شد ***** موقوفه به تاراج و قداست همه پر شد
سی سال دروغ از پی هر روز نوا شد ***** دین ملعبه و حوزه و تفسیر به شک شد
سی سال نقابی ز دیانت به سرا شد ***** اموات به گور از عجبش خنده کنان شد
سی سال یزیدی به حسین مرثیه خوان شد ***** خود کشته و بر فاجعه اش روضه بخوان شد
سی سال که هم میهن ما خانه نشین شد ***** بیکاری و بی پولی یاران سَم ما شد
سی سال کتک خوردم و خاموش خبر شد ***** این مرغک خوابیده روان سوی اوین شد
سی سال قضاوت به قساوت ره ما شد ***** قاضی ز عدالت تهی و شمر زمان شد
سی سال به دستان و به پایم همه غل شد ***** با خنجر نامرد، زبان بند دهان شد
سی سال به اعضاء بدن، تیر فشان شد ***** پیری به برم آمد و حاکم به فرح شد
به امید پیروزی ملت ایران
سید حسین کاظمینی بروجردی – نوامبر 2008
۱/۱۸/۱۳۸۷
دوستان، شرح غمم گوش كنيد *** آهِ دل از جگرِ سوختهام، دود كنيد
من، جوانى به ره ساقى كوثر دادم *** موى صورت، به هوايش به سپيدى دادم
آنچنان دشمن نامرد، بزد زنجيرم *** كه به هر عضو تنم، نام و نشانى دارم
در پى حبس، به قلبم، شررى افتاده *** كه به آن آتش سوزان، خطرى افتاده
بار الها، به حسينت، كه حسين در فِتنست *** اى قريبا، تو مدد كن كه غريب وطنست
مادرا، خيز و دعا كن كه پسر در ظُلَمست *** عصر عُسرت شد و عصيان زَمَن در تبعَست
««« »»»
روزگارى به سر منبر و محراب، ندا مىداده *** حاليا عصر خموشى به خفا افتاده
اى مه نورفشان، در شب ظلمت بِنوا *** كه نَفَس در بدنش، از تب و تاب افتاده
اى رفيقان رَهَش، بال و پرش بشكسته *** همچو مرغى، به درون قفسى افتاده
فلكا، چوب بلايا، تو مزن بر لب اين افسرده *** كه به مصداق سمك، از سر موج افتاده
بارالها بِنگر، قلب عليلش ز تپش افتاده *** سكته در سجن عدو كرده و در بستر درد افتاده
۹/۳۰/۱۳۸۶
پائیز چه فصلی است ؟ به زردی گرویدن***** از سبز بهاری ، رَم و در مرگ خزیدن
این بند چه حِکمت بزند ، بر در زندان؟***** از عمر بریدن ، به قبور ، خانه گزیدن
ایران چه بُوَد فلسفه اش ؟ عشق گرفتن*****از شهر و دیارش همگی ، باج ستاندن
مُسلِم نکند ظلم ، چو اسلام بخواندن***** سالم بکند جامعه و صلح دمیدن
قاضی که بُوَد ؟ بر سر مظلوم جهیدن***** آهِ دل محروم ، به اشکش چو ندیدن
ملّت چه کند ؟ فقر و نداری چو چشیدن***** لرزان تن و تن پوش ز اهوال دریدن
این حج نَبُود گِرد یکی سنگ دویدن***** از همهمه ی نَفس گسستن ، به سماوات رسیدن
پیوند به تزویج نداری به قلوبی که رمیدن***** زان زردی رخسار که حیرت زده دیدن
عدلی نبُوَد گر که گلوگاه جویدن***** داروغه حیا کن ، ز فشارت همه رفتن
آن باب سفر کرده و مامَم همه گفتن***** که جلاد و خشونت طلبانت همه مُردن
خوشا حالی که زندانی نبیند هیچ غیظی ***** خوشا ایران که فارغ از ستم ، بی
خوشا شهری که دلدارش ببینی ***** خوشا عهدی که فقدانش نبینی
خوشا حاکم که مردم را نوازی ***** خوشا قلبی که آهنگش لطیفی
خوشا حبسی که دلتنگی نداری ***** خوشا شبها که مهتابش خریدی
خوشا تقویم و تاریخی که خالی ***** بُود از ظلم و کین ، هر دَم جدائی
۸/۲۱/۱۳۸۶
گفتم آنها را چه مي گويي كه در آن بندياند ******* گفت يا پيرند و يا بيمار و يا رنجورياند
گفت هر دم با شعاع مهدوي ******* زير و رو گردد اِوين از بي رهي
گر خلاصي از فرج مي بايدت ******* كي تو را آزردگي مي خواهدت
گفتم اي مهتاب در هر شامِ تار ******* كِي دهي شادي به اين طيف خمار
تا كه بستاني ز آنها داغ زار ******* بلكه باز آيد به سلولي فرار
گفت در تابيدنم جُغدي بگفت ******* ما گرفتاران تقدير زمخت
در شبانگاهان ، شبانگاهي كنيم ******* چون كه ظلمت در جهان، زاري كنيم
ديو قدرت چون كبوتر را بكُشت ******* جاي او بر قطره هايش خون شكفت
اين بشر اَشرف خلق است ، گرفتار شده ******* حق او از همه سو غصب و لگد مال شده
شاهكارست چو انسان كه به سر ، دار شده ******* شهره خاك نشين است كه در بند شده
اي خداوندِ اِوين ، پيكر ما ، سست شده ******* ناله هاي دلِ ما ، خار به هر باغ شده
سوز زنجيرِ بدن ، تاول هر داغ شده ******* اي ملائك به خدا ، سجن به ما تنگ شده
شهر تهران ، ز ستم ، وحش به تاريخ شده ******* همه جا غلغله از نفرت خودكامه شده
ايران به درون خود ، ندارد خاري ******* هر خار كه مي بيني ، از ديو خَشن بيني
مُسلم چو سلامت شد ، هرگز نكند پَستي ******* آن پَست كه مي بيني ، از نَفْسِ لعين بيني
ميهن كه تو مي بيني ، هرگز ندهد دردي ******* آن درد كه مي بيني ، از غولِ خطا بيني
گرعدل شود حاكم ، زندان نكني شخصي ******* فرزند وطن هرگز ، در بند نمي بيني
مسجد چو شود بابي ، در حل معمّائي ******* پُربار كند محراب ، هم منبر يزداني
اين مَأذنه و شَهرت ، گر بار دهد روزي ******* در كوچه و بازارش ، خيرات فرا بيني
مُجرم بشود ناياب ، گر توبه كند قاضي ******* سلول شود كشور ، گر خفته كني عدلي
با جور نمي خواند ، دعواي مسلماني ******* پاينده شود پستي ، گر كشته شود حقّي