۸/۲۲/۱۳۸۷

آيت الله بروجردي از درون سياهچال رژيم
سرگذشت 30 ساله خودش را بازگو مي نمايد
*****
«فایل صوتی »
سی سال به بدبختی ملت سپری شد ***** درد آمد و آهش بنگر حاصل آن شد
سی سال خشونت عَلم راه جفا شد ***** عسرت به بشر داد و خیانت به خدا شد
سی سال قفس کرده خلایق که عزا شد ***** از کثرت کشتار، شفق سرخ بلا شد
سی سال به زنجیر ستم مذهب ما شد ***** غرقاب فتن کرده خزان، اشک به خون شد
سی سال به تبلیغ و صداقت به کفن شد ***** محصول به هر وعده نگر، سفره غم شد
سی سال شرف مٌرد و هدر اصل بقا شد ***** آزادی و انصاف به بازار فنا شد
سی سال به جادوی عبا ننگ بپا شد ***** عمامه کلاه مغولی بهر خطا شد
سی سال زنعلین، جنایت به جهان شد ***** در معبر تقویم کمرها چو کمان شد
سی سال زنکبت تن ما جامه سیه شد ***** از رنج و مصیبت، وطنم محو جنون شد
سی سال به مسجدزده، تزویر و ریا شد ***** از منبر و محراب سیاست به سما شد
سی سال شرایع به جزا، لوث جنان شد ***** از گفته ملّا همه ایران به شرر شد
سی سال زیارت همه ترویج قبا شد ***** موقوفه به تاراج و قداست همه پر شد
سی سال دروغ از پی هر روز نوا شد ***** دین ملعبه و حوزه و تفسیر به شک شد
سی سال نقابی ز دیانت به سرا شد ***** اموات به گور از عجبش خنده کنان شد
سی سال یزیدی به حسین مرثیه خوان شد ***** خود کشته و بر فاجعه اش روضه بخوان شد
سی سال که هم میهن ما خانه نشین شد ***** بیکاری و بی پولی یاران سَم ما شد
سی سال کتک خوردم و خاموش خبر شد ***** این مرغک خوابیده روان سوی اوین شد
سی سال قضاوت به قساوت ره ما شد ***** قاضی ز عدالت تهی و شمر زمان شد
سی سال به دستان و به پایم همه غل شد ***** با خنجر نامرد، زبان بند دهان شد
سی سال به اعضاء بدن، تیر فشان شد ***** پیری به برم آمد و حاکم به فرح شد
به امید پیروزی ملت ایران
سید حسین کاظمینی بروجردی – نوامبر 2008

۱/۱۸/۱۳۸۷


دوستان، شرح غمم گوش كنيد *** آهِ دل از جگرِ سوخته‏ام، دود كنيد
من، جوانى به ره ساقى كوثر دادم *** موى صورت، به هوايش به سپيدى دادم
آنچنان دشمن نامرد، بزد زنجيرم ***‌ كه به هر عضو تنم، نام و نشانى دارم
در پى حبس، به قلبم، شررى افتاده *** كه به آن آتش سوزان، خطرى افتاده
بار الها، به حسينت، كه حسين در فِتنست *** اى قريبا، تو مدد كن كه غريب وطنست
مادرا، خيز و دعا كن كه پسر در ظُلَمست *** عصر عُسرت شد و عصيان زَمَن در تبعَست

««« »»»
اين حسين است كه در خانه به غم افتاده *** اين غريب است كه در بند جفا افتاده
روزگارى به سر منبر و محراب، ندا مى‏داده *** حاليا عصر خموشى به خفا افتاده
اى مه نورفشان، در شب ظلمت بِنوا *** كه نَفَس در بدنش، از تب و تاب افتاده
اى رفيقان رَهَش، بال و پرش بشكسته *** همچو مرغى، به درون قفسى افتاده
فلكا، چوب بلايا، تو مزن بر لب اين افسرده *** كه به مصداق سمك، از سر موج افتاده
بارالها بِنگر، قلب عليلش ز تپش افتاده *** سكته در سجن عدو كرده و در بستر درد افتاده
از سروده هاي آيت الله بروجردي