۸/۲۱/۱۳۸۶

از سروده های آیت الله بروجردی در زندان اوین
حال زندان را چو پرسيدم من از يك مصلحي ******* گفت يا درد است و يا رنج است و ياغمخانه‌اي
گفتم آنها را چه مي گويي كه در آن بندي‌اند ******* گفت يا پيرند و يا بيمار و يا رنجوري‌اند
گفتم اي عادل چه خيراتي بر آنها مي‌كنی ******* تا كه زنجيري ز دستان ، وا كني
گفت هر دم با شعاع مهدوي ******* زير و رو گردد اِوين از بي رهي
گر خلاصي از فرج مي بايدت ******* كي تو را آزردگي مي خواهدت
گفتم اي مهتاب در هر شامِ تار ******* كِي دهي شادي به اين طيف خمار
تا كه بستاني ز آنها داغ زار ******* بلكه باز آيد به سلولي فرار
گفت در تابيدنم جُغدي بگفت ******* ما گرفتاران تقدير زمخت
در شبانگاهان ، شبانگاهي كنيم ******* چون كه ظلمت در جهان، زاري كنيم
ديو قدرت چون كبوتر را بكُشت ******* جاي او بر قطره هايش خون شكفت
......
آدمي همچو كبوتر به قفس ميخ شده ******* پر و بالش گِلي و خيس شده
اين بشر اَشرف خلق است ، گرفتار شده ******* حق او از همه سو غصب و لگد مال شده
شاهكارست چو انسان كه به سر ، دار شده ******* شهره خاك نشين است كه در بند شده
اي خداوندِ اِوين ، پيكر ما ، سست شده ******* ناله هاي دلِ ما ، خار به هر باغ شده
سوز زنجيرِ بدن ، تاول هر داغ شده ******* اي ملائك به خدا ، سجن به ما تنگ شده
شهر تهران ، ز ستم ، وحش به تاريخ شده ******* همه جا غلغله از نفرت خودكامه شده

هیچ نظری موجود نیست: