روز مستضعف و محروم که در نیمه شعبان بودی
همه درد و غم و اندوه، که بر ملت ایران بودی
چه چراغی، که همه شهر به این مُلک، تباهی بودی
چه چراغی، که همه شهر به این مُلک، تباهی بودی
به کدامین دل شادی، اشکها، رود به رخسار، نمایان بودی
جمکران، حقه و دکان و ستم خانه ی ملا بودی
جمکران، حقه و دکان و ستم خانه ی ملا بودی
همه جا، نام ز مهدی، اسفا، منزل ظالم بودی
مهدوی، عدل بیارد به حقیقت، بکُشد حاکم را
مهدوی، عدل بیارد به حقیقت، بکُشد حاکم را
دولت حق بکُنید ظاهر و از جا بکَنید غاصب را
انقلابی که به ملت، خفقان داد و مرض
انقلابی که به ملت، خفقان داد و مرض
زیر نامش، جیبها دوخته صد بار به امیال و غرض
می کشم آه ز عمامه که نعلین به پا کرده مغول
می کشم آه ز عمامه که نعلین به پا کرده مغول
این عبا، زجر به میهن دهد و دور کند آب ز پُل
به درآ، منجی موعود، که نایب، زده جار و همه جا
به درآ، منجی موعود، که نایب، زده جار و همه جا
آبرو برد و نمک خورد و بنا کنده ز جا
تا به کی صبر کنی، مملکت و مکتب تو، شد به فنا
تا به کی صبر کنی، مملکت و مکتب تو، شد به فنا
اثر از شیعه نماند و همگی سوی بلا
*******
« آینه ایران »
حال ایران را چو من پرسیدم از فرزانه ای
گفت یا زور است و یا زجر است و یا خصمانه ای
گفتمش از حال ایرانی بگو اوضاع چیست؟
گفت یا درد است و یا فقر است، یا بی مایه ای
گفتمش اینک وطن را گو که حالش چون شود؟
گفت یا خون است و یا قحط است و یا غمخانه ای
گفتمش میهن چرا همچون خزان، زردی گرفت؟
گفت تبعیض است و هم ظلمست، هم خودکامه ای
گفتمش مردم چرا درگیر امراضند و مرگ؟
گفت در کثرت ز بی پولیّ و نومیدیّ و هم ویرانه ای
گفتمش ملت ز آسایش چرا دورند و در شوم و شرند؟
گفت از بس که دروغ و مکر دیدند از جراید جمله ای
گفتمش آهنگ ملی را چرا مذهب نمائی می کنند؟
گفت دین را سایه ماندست و خدا را حمله ای
گفتمش مسجد چرا خالی ز اخلاص است و نهی از منزلت شد در دعا؟
گفت زآنکه سنگرست بهر بسیج و خانه ملا و هر بیگانه ای
حال ایران را چو من پرسیدم از فرزانه ای
گفت یا زور است و یا زجر است و یا خصمانه ای
گفتمش از حال ایرانی بگو اوضاع چیست؟
گفت یا درد است و یا فقر است، یا بی مایه ای
گفتمش اینک وطن را گو که حالش چون شود؟
گفت یا خون است و یا قحط است و یا غمخانه ای
گفتمش میهن چرا همچون خزان، زردی گرفت؟
گفت تبعیض است و هم ظلمست، هم خودکامه ای
گفتمش مردم چرا درگیر امراضند و مرگ؟
گفت در کثرت ز بی پولیّ و نومیدیّ و هم ویرانه ای
گفتمش ملت ز آسایش چرا دورند و در شوم و شرند؟
گفت از بس که دروغ و مکر دیدند از جراید جمله ای
گفتمش آهنگ ملی را چرا مذهب نمائی می کنند؟
گفت دین را سایه ماندست و خدا را حمله ای
گفتمش مسجد چرا خالی ز اخلاص است و نهی از منزلت شد در دعا؟
گفت زآنکه سنگرست بهر بسیج و خانه ملا و هر بیگانه ای
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر